
كاش ميشد دوريت را در پس
ابرهاي تيره ي اسمان نگارش ميكردم
تا هنگام باريدن از پشت پنجره
انها را با حسرت تمام نظاره ميكردم
كاش ميشد براي دوريت
ياسهاي سپيد باغچه ي همسايه را
كه هميشه منتظر دستي براي نوازش هستند
عاشقانه تقديم تو ميكردم
كاش ميشد هنگام وداعت
فقط يك بار به عنوان يادگاري
بوسه ي عشقي نثار
صورت زيبايت ميكردم
كاش ميشد همگام قدمهاي زيبايت
دست در دستت عاشقانه قدم بر ميداشتم
و ان هنگام جانم را فداي رد پايت ميكردم
كاش از همان ابتداي اشنايي
كه قلبم اسير چشمانت گشت
دل تو را هم از همان اول
عاشق و مبتلاي خود ميكردم
كاش ميدانستي كه در اين روزگار
وحشي بيرحم
تنها من تو را با لهجه ي شيرين مهرباني
بارها صدا ميكردم
ابرهاي تيره ي اسمان نگارش ميكردم
تا هنگام باريدن از پشت پنجره
انها را با حسرت تمام نظاره ميكردم
كاش ميشد براي دوريت
ياسهاي سپيد باغچه ي همسايه را
كه هميشه منتظر دستي براي نوازش هستند
عاشقانه تقديم تو ميكردم
كاش ميشد هنگام وداعت
فقط يك بار به عنوان يادگاري
بوسه ي عشقي نثار
صورت زيبايت ميكردم
كاش ميشد همگام قدمهاي زيبايت
دست در دستت عاشقانه قدم بر ميداشتم
و ان هنگام جانم را فداي رد پايت ميكردم
كاش از همان ابتداي اشنايي
كه قلبم اسير چشمانت گشت
دل تو را هم از همان اول
عاشق و مبتلاي خود ميكردم
كاش ميدانستي كه در اين روزگار
وحشي بيرحم
تنها من تو را با لهجه ي شيرين مهرباني
بارها صدا ميكردم