إعـــــــلان

تقليص

للاشتراك في (قناة العلم والإيمان): واتساب - يوتيوب

شاهد أكثر
شاهد أقل

هدية براي خانم ريحانه جون بمن كمك كرد

تقليص
X
  •  
  • تصفية - فلترة
  • الوقت
  • عرض
إلغاء تحديد الكل
مشاركات جديدة

  • #31
    (مير سيد على قاضى )
    يكى از دوستان مرحوم (قاضى )(ره ) در مدرسه هندى بخارائى (مدرسه اى معروف در نجف ) حجره داشت مى گفت : مرحوم قاضى همه روزها نزديك مغرب مى آمدند در آن حجره ورفقاى ايشان مى آمدند و نماز جماعتى بر پا مى كردند، مجموع شاگردان ، هفت تا ده نفر بودند و بعد از نماز تا دو ساعت از شب گذشته مى نشستند و مذاكراتى مى شد و شاگردان سئوالاتى مى نمودند، واستفاده مى كردند.
    يك روز داخل حجره نشسته بوديم ، مرحوم قاضى شروع كردند در صحبت كردن درباره توحيد افعالى ، ايشان گرم سخن گفتن بودند كه در اين اثناء مثل اينكه سقف حجره آمد پائين ، يك طرف اتاق را بخارى گرفت ، از آنجا با صدائى شروع كرد به ريختن و سر و صدا و گرد و غبار فضاى حجره را گرفت جماعت شاگردان وآقايان همه برخاستند، من هم برخاستم ورفتيم تا دم درِ حجره كه رسيديم ، ديدم شاگردان دم در ازدحام كرده وبراى بيرون رفتن همديگر را عقب مى زدند.
    در اين حال معلوم شد كه اين جورها نيست وسقف خراب نشده است ، همه برگشتيم سر جاى خود نشستيم مرحوم آقاى قاضى هم ، هيچ حركتى نكرد و سرجاى خود نشسته بودند، اتفاقاً آن خرابى از بالاى سر ايشان هم شروع شد. ما آمديم دوباره نشستيم ، آقا فرمود: بيائيد اى موحدين توحيد افعالى ، بلى همه شاگردان منفعل شدند ومعطل ماندند كه چه جوابى گويند، مدتى نشستيم ، ايشان نيز دنبال فرمايشاتشان را درباره همان توحيد افعالى به پايان رساندند

    تعليق


    • #32
      (كرامتى از جد آيت الله سيد محمود شاهرودى )
      آيت الله (سيد عبدالله حسينى ) جد مرحوم آيت الله العظمى (سيد محمود شاهرودى ) كه يكى از علماى بزرگ و مشهور در علم و تقوى بود و مضيف خانه داشت و از واردين و غُربا پذيرائى مى كرد، يك روز عده اى مهمان وارد شدند او طبق معمول در حضور مهمان ها نشسته مشغول صحبت وگفتگو بودند كه ناگاه همسرش از اندرون خانه صدا زد گفت : آقا شما نشسته ايد با مهمانها سرگرم صحبت هستيد و هيچ فكر نمى كنيد كه در خانه ذره اى روغن نيست و براى تهيه شام روغن لازم است برخيز فكرى كن .
      سيد از شنيدن اين سخن ناراحت شد با اينكه نمى خواست مهمانها تنها بمانند ناچار برخاست كه به ده مجاور برود و از آنجا روغن تهيه كند در اين هنگام يكى از اهل خانه به آشپزخانه رفت وفورى برگشت و به خانم گفت : يك بستو در آشپزخانه پر از روغن است ، خانم گفت : من چندين مرتبه است كه آن بستو را ديده ام هيچ روغن ندارد برخاست آمد ديد بستو پر از روغن است مثل اينكه تازه پر كرده اند

      تعليق


      • #33
        (غذاى بحالاول )
        سيد بزرگوار (حضرت آيت الله سيد عبدالله حسينى ) جد مرحوم آيت الله العظمى (سيد محمود شاهرودى ) براى ارشاد و تبليغ به يكى از قراى دور دست رفته بود در خانه اى كه مهمان بود شب هنگام شام ميزبان براى سيد نان و آبگوشت آورد و خودشان از برنج غذا براى خود تهيه كردند و به اين بهانه كه سيد از اهالى منطقه اى است كه خوردن نان در آنجا معمول است هنگامى كه غذا را حاضر كردند براى خوردن ديدند به قدرى تلخ است كه قابل خوردن نيست متوجه شدند كه اين به علت بى اعتنائى به سيد است آمدند از آن بزرگوار عذرخواهى كردند وچون سيد لقمه اى از آن ميل فرمودند غذا به حال اولى برگشت

        تعليق


        • #34
          (ديگر آقا جانت را اذيت نكن )
          مرحوم (حاج مير فتاح ) كه از اجلاء علماى همدان بود مى فرمود: دختر بچه اى داشتم از من چادر مى خواست و خريدن آن برايم ميسر نبود اندكى نگذشت كه مرحوم بهارى به منزل ما آمد و با خود چادر كوچكى همراه داشت و به آن دختر بچه داد و فرمود: ديگر آقا جانت را اذيت نكن .
          آن جناب در برآوردن حوائج مردم كوشا بود و اكثر اوقات قوت خود را به فقرا مى داد واز هيچگونه خدمت دريغ نمى فرمود و در مراسلات خود گويد: هر كس دادرس مردم شد ملجاء وملاذ انام است . (نه آن كه بر در گرمابه مى كشد نقاش ) وحجت الاسلام آن است كه اقوال وافعال او مسلمين را حجت باشد و مى فرمود: فقه مقدمه تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمه توحيد است بيچاره در مقدمه اولى گير كرده و هنوز چند مقدمه ديگر مانده .
          گويند آن جناب شاگردان خود را در اوائل سلوك به توبه و در اواخر به تكرار كلمه توحيد دستور مى داد.

          تعليق


          • #35
            (ملا قربانعلى زنجانى )
            حجت الاسلام والمسلمين (آقاى ميرزا باقر رشاد) (فرزند آيت الله آقا كاظم زنجانى ) كه همچو پدر بزرگوارش به حليه فضل و زهد آراسته است از يكى از مجاهدين (در راه مشروطه ) كه همراه يپرم به زنجان رفته بود داستان زير را به مرحوم رشاد چنين نقل مى كند:
            من در تهران سخت در فشار زندگى بودم واز روى ناچارى پنج تومان از بقالى قرض گرفته وراهى تبريز شدم كه شنيده بودم آنجا سوار استخدام مى كنند پس از هفت روز پياده روى در نزديكيهاى زنجان به قهوه خانه اى رسيدم كه نام آن را قهوه خانه ديزج مى گفتند پولم تمام شده بود وسخت خسته و گرسنه بودم در سكوى جلو قهوه خانه نشستم در اين اثنا اربابى با نوكرش از راه رسيد نوكر اسبها را نگه داشت و ارباب وارد قهوه خانه شد قوه چى جلو آمد سلام و تعظيم كرد، ارباب گفت : گرسنه ام چه دارى ؟ هر چه دارى بياور، قهوه چى فوراً يك سينى نان و دو بشقاب عسل و سرشير جلو ارباب نهاد واو نيز با اشتهاى تمام به خوردن آنها پرداخت مابقى را هم نوكرش خورد سپس برخاست و سوار شد و رفت ...
            من نيز كه با دريغ و حسرت ناظر آن صحنه بودم پس از رفع خستگى برخاسته پياده راه شهر را در پيش گرفته رفتم و هنگام عصر به زنجان رسيدم چون پولى در بساط نداشتم پرسان پرسان به مسجد سيد رفتم تا در آنجا بيتوته كرده و براى فردا كسى را پيدا كنم واز او كمك مادى بگيرم در مقابل يكى از حجرات مدرسه لميده بودم كه طلبه اى جوان از حالم جويا شد ما وقع را به او گفتم و مخصوصاً اظهار داشتم كه جوياى كسى هستم كه مخارج سفرم را به تبريز تاءمين كند، او گفت : گمان نمى كنم در اينجا چنين كسى را پيدا كنى مگر آنكه آخوند ملا قربانعلى درد ترا دوا بكند، سراغ آخوند را از او گرفتم ، طلبه مزبور تا دم درب خانه آخوند كه كهنه وفرسوده بود مرا راهنمائى كرد با مشاهده آن در و پيكر پيش خود انديشيدم كه از اين خانه خراب و در و پيكر از هم گسيخته مشكل به نظر مى رسد كه گره از مشكلم گشوده شود، بهر حال در را كوبيدم ، مردى كه معلوم بود ظاهراً خدمتكار خانه است در را باز كرد و پرسيد چه كار دارى ؟
            گفتم : مسافرى هستم گرسنه و پولى ندارم كه چيزى بخرم و جائى بخوابم ، خدمتكار گفت : آقا پس از غروب از بيرونى به اتاق خلوت مى رود فردا صبح بيا آقا را ملاقت كن ؛ در حال مكالمه با خدمتكار بودم كه آقا از اندرون صدا كرد (مشهدى ... اسم نوكر) در را باز كن مهمان را بياور تو، خدمتكار مرا داخل منزل كرد آقا گفت : اين مسافر گرسنه است زود برايش غذا تهيه كن ، خدمتكار گفت : حالا چه غذائى مى توانم تهيه كنم مگر اينكه بروم ببينم بازار چه چيز به دست مى آيد مدتى نگذشت ديدم در مجمعه اى دو سه نان لواش ‍ بشقابى عسل وبشقابى سرشير گذاشته وارد شد ديدم عيناً مثل نان و عسل وسرشير قهوه چى است كه براى ارباب آورد ومن باحسرت بدان مى نگريستم ...
            بارى شام را خوردم و در همان تالار خوابيدم صبح آقا بيرون آمد ماجرا را خدمتشان عرض كردم .
            آخوند گفت : نصيب تو در تهران است برگرد گشايشى در زندگى تو مى دهد سپس دست زير دوشكچه برده مشتى پول درآورد و به من داد و فرمود: اين پولها را نشمار انشاءالله تو را تا تهران رساند.
            من پول را گرفته دست آقا را بوسيدم و به دروازه تهران آمدم سوارگارى چاپارى شده تا تهران با كمال وسعت پول خرج كردم وارد تهران كه شدم در جيبم از آن پول چيزى نمانده بود چيزى نگذشت ديدم در تهران مجاهد استخدام مى كنند من رفته اسم نويسى كردم كه قرار بود به سركردگى يپرم عازم زنجان شويم به زنجان كه رفتيم شبى گفتند: محبوسى است كه فردا بايد به تهران برده شود ومرا هم جزو ماءمورين اين كار قرار دادند، هنگام صبح درشكه اى آوردند تا زندانى را سوار كنند.
            ديدم يا للعجب وى همان آخوندى است كه آن شب از من پذيرائى كرد و پول سفر را داد (وراهنمائى كرد) وقتى خواست سوار شود چون پير بود نتوانست بالا رود فى الفور من خم شدم آقا پايش را بر پشت من گذاشت و سوار شد همقطاران از اين حس ‍ خدمت من به يك زندانى كه در نظر آنان مقصر شناخته مى شد در شگفت شدند من داستان خود را براى آنان شرح دادم و كم كم كرامت و نفس وعلو شاءن وى بر ديگران مشهود گشت .

            تعليق


            • #36
              ديگر سرتان درد نخواهد گرفت
              مرحوم آيت الله فقيد (آقا ميرزا محمود حسينى ) امام جمعه زنجان نقل كردند شبى ديروقت با پدرم كه سخت مريض بودند به حضور حضرت حجت الاسلام (آخوند ملا قربانعلى ) شرفياب شديم ، مقصود از شرفيابى آن بود كه از مرحوم (عدالت الملك ) رئيس دادگسترى زنجان كه در خانه ما بست نشسته بود نزد آخوند شفاعت كنيم .
              (ماجرا از اين قرار بود كه عدالت الملك از سوى مشروطه چيان رئيس عدليه زنجان شده بود، مرحوم حجت الاسلام كه بر پايه موازين مسلّم شرعى تصدى منصب قضا را تنها شايسته فقيهان پارسا مى دانست و دخالت ديگران را در اين كار بى مورد و موجب ظلم و فساد مى انگاشت شديداً به مخالفت برخاست و از آنجا كه انبوه جمعيت چشم به فرمان وى داشتند عدالت الملك كه آخوند وى را (ظلميه چى ) مى خواند سخت بر جان خويش ترسيد و شبانه براى حفظ جان خويش پناهنده خانه امام جمعه شد كه با آخوند رابطه صميمى داشت و مى توانست نزد آخوند از وى شفاعت كند).
              بارى پدرم بعد از مقدمه چينى فراوان با ذكر اين مطلب كه عدالت الملك در خانه ديگر شما بست نشسته است . قضيه را به عرض آخوند رسانيد، آخوند دستشان را روى چشمشان نهاده گفتند: آقاى امام جمعه هر چه كه بخواهيد به روى چشم ولى در باب آن (ظلميه چى ) حرفى نزنيد.
              پس از مدتى سكوت مجدداً پدرم قضيه را به شكل ديگرى مطرح كرد و باز همان جواب را شنيديم و اين امر چندين بار تكرار شد. در اين اثنا خادم چاى شيرين آورد پدرم كسالتى مزمن داشت و به خاطر نگرانى از اينكه چاى بر كسالتش بيفزايد با اشاره از خادم معذرت خواست ، مرحوم آخوند حبه اى قند در چاى فرو برده به پدرم داد و فرمود: اين را ميل بفرمائيد انشاء الله بعد از اين ديگر سرتان درد نخواهد گرفت ، پدرم چاى را خورد و مجدداً مطلب را تكرار كرد آخوند اين بار سكوت كرد و ما سكوت را حمل به رضا كرده راهى خانه شديم وعدالت الملك را همان شبانه روانه تهران كرديم . وفرداى آن روز اثرى از آن ناراحتى و كسالت پدرم باقى نبود وآن كسالتى كه با مختصر ناپرهيزى شدت مى يافت كلى رفع شد

              تعليق


              • #37
                (آيت الله شاهرودى )
                مسافرى از مرحوم آيت الله العظمى سيد محمود شاهرودى (ره ) پولى خواست براى خرجى مسافرتش آقا نصف آن مبلغ درخواستى را دادند و فرمودند به همين مقدار هم كه همراه خود دارى ترا بس است . از او پرسيدند آقا درست فرمودند؟ آن شخص ‍ پولهايش را بيرون آورد و شمرد درست همان قدر بود كه فرمودند.(37)
                عربى آمد خدمت ايشان عرض كرد هيچ پولى ندارم آقا فرمودند: چرا دروغ مى گوئى يازده درهم در جيب دارى .
                چون عرب از منزل آقا خارج شد من به او گفتم : اگر راست بگوئى چقدر پول دارى من نيم دينار به تو مى دهم ، چون پولهايش را بيرون آورد ديدم درست يازده درهم بود ما هم نيم دينار را داديم

                تعليق


                • #38
                  (آزار جنّيان )
                  پس از فوت مرحوم (شيخ هرندى ) واعظ معروف فرزندان آن مرحوم آمدند نزد مرحوم (آيت الله شاهرودى ) از اذيت و آزار جنيّان در منزل شكايت كردند.
                  ايشان فرمودند: برويد بر سر چاه منزل و بگوئيد: سيد محمود شاهرودى مى گويد از اينجا برويد و ما را اذيت نكنيد، همان دستور را عمل كردند و ديگر از آنها خبرى نشد

                  تعليق

                  المحتوى السابق تم حفظه تلقائيا. استعادة أو إلغاء.
                  حفظ-تلقائي
                  x

                  رجاء ادخل الستة أرقام أو الحروف الظاهرة في الصورة.

                  صورة التسجيل تحديث الصورة

                  اقرأ في منتديات يا حسين

                  تقليص

                  لا توجد نتائج تلبي هذه المعايير.

                  يعمل...
                  X