
کاروان حسینی

هر سه شیفته آن حضرت شدند و به دنبال کاروان حضرت به راه افتادند، تا به کربلا رسیدند، در حالی که درست 9 روز از عروسی وهب با هانیه گذشته بود بعد از تشرّف به اسلام ایام دهه محرّم را در کنار حسین



مادرش سر بریده را در آغوش کشید و گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که با شهادت تو روی مرا سفید کرد».
و آنگاه سر بریده را به سوی دشمن انداخت.راستی کجا می توان پیدا کرد که تازه داماد مسیحی بر اثر عشق و محبّت حسین

این چه دلباخته تشنه لب است عشق و اندیشه از او در عجب است
پرورش یافته مهر و وفاست دُر دریای کمال و ادب است
مادر و همسر او همراهش او شجاع و عالی نسب است
غلام شیفته و عاشق حسین

جَون غلام آزاد شده ابوذر بود
اباذر محبت پیامبر و آل را در دل او کاشته بود، لذا آن غلام خاندان رسالت را رها نکرد، سرانجام با کاروان حسینی

روز عاشورا به حضور امام آمد و اجازه میدان رفتن خواست، حضرت فرمود: «تو بخاطر عافیت همراه ما بودی و اینک آزاد هستی هر جا می خواهی برو»او تا این سخن جدائی از محبوب را شنید، منقلب شده و با چشمی گریان به دست و پای امام افتاد و می بوسید و می گفت: «من هنگام آسایش کنار سفره شما باشم و هنگام سختی شما را تنها گذارم، بخدا قسم من سه عیب دارم: 1ـ عرق بدنم بد بو است 2ـ حسب و نسبم پست 3ـ و رنگم سیاه است.
آیا می خواهی بهشت نروم تا بوی بدنم خوش، و خاندانم بزرگ(و شرافتمند) و رنگم سفید نگردد؟ «لا واللّه لا افارقکم حتّی یختلط هذا الدّم الاسود مع دمائکم» نه به خداوند سوگند از شما جدا نگردم تا خون سیاه من با خون(پاک) شما مخلوط گردد.
آری او بخوبی فهمیده که عشق حسین




«اللّهم بیّض وجهه و طیّب ریحه و احشره مع الابرار و عرّف بینه و بین محمّدٍ و آل محمّد؛ خدایا چهره اش را سفید(نورانی) گردان، و بوی بدنش را خوش کن و او را با نیکان محشور نما، و بین او و آل محمّد(پیوند) و شناخت قرار بده.»
آنگه که می گذارم صورت به خاک تیره قبرم شود گلستان گر یار بر من آید