اللهم صل علي محمد و ال محمد
روزي امام حسن(ع)،كودكي را ديد كه نان خشكي در دست دارد،لقمه اي از آن مي خورد و لقمهي ديگري به سگي كه در آن جا بود مي دهد و آن كودك از فرزندان يكي از بردگان بود.
امام(ع)از او پرسيد:«چرا چنين مي كني؟»
كودك جواب داد:«من از خداي خود شرم كردم كه غذا بخورم و حيواني گرسنه به من نگاه كند و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع)از روش و سخن زيباي اين كودك،بسيار خوشحال شد،دستور داد غذا و لباس فراواني به آن كودك عطا كردند و سپس آن كودك را از اربابش خريد و آزاد نمود.
به اين ترتيب آن كودك مهربان و خدا پرست را به خاطر كار نيكش تشويق فرمود.
البدايه و النهايه،ج8،ص38
روزي امام حسن(ع)،كودكي را ديد كه نان خشكي در دست دارد،لقمه اي از آن مي خورد و لقمهي ديگري به سگي كه در آن جا بود مي دهد و آن كودك از فرزندان يكي از بردگان بود.
امام(ع)از او پرسيد:«چرا چنين مي كني؟»
كودك جواب داد:«من از خداي خود شرم كردم كه غذا بخورم و حيواني گرسنه به من نگاه كند و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع)از روش و سخن زيباي اين كودك،بسيار خوشحال شد،دستور داد غذا و لباس فراواني به آن كودك عطا كردند و سپس آن كودك را از اربابش خريد و آزاد نمود.
به اين ترتيب آن كودك مهربان و خدا پرست را به خاطر كار نيكش تشويق فرمود.
البدايه و النهايه،ج8،ص38
تعليق