كاش كبوتري بودم با بالهاي كوجك كبوتري كه ميتوانست روي هر شاخه ايي بنشيند و اواز زيباي زندكي را سر دهد
كبوتري كه ميتوانست با نشستن بر روي كنبد زرد از كفتكو با خداي خود لذت ببرد
كبوتري كه سر روي جفت خود ميكذارد و سخن از راز دل ميكويد شايد ببرسيد جرا كبوتر؟
جون اين كبوتر است كه با برواز به اين سو و ان سو نميكذارد دلش به جايي تعلق بكيرد نميكذارد قلبش به جايي ثابت بماند و فقط به برواز دل ميبندد و بس بروازي كه او را به خدا نزديك ميكند شايد اكر من هم يك كبوتر بودم و ميتوانستم برواز كنم ميرفتم به سوي اسمان ميرفتم به سوي حق و در انجا ميماندم تا دلم تعلق بكيرد و ديكر راه بازكشتي وجود نداشته باشد
شايد من لايق زندكي در انجا نيستم لايق خوشي ها و زيباييها از سوي حق نيستم و براي همين انسان افريده شده ام
تعليق