بسمه تعالى
السلام عليكم ورحمة الله وبركاته
روز مبـاهـله روز پيـــروزي
۲۴ ذي الحجه روز انگشتر بخشي حضرت علي عليه سلام در حال رکوع و نازل شدن آيه اي در مورد اين عمل ايشان و روز بزرگ مباهله به سال ۱۰ قمري
زمينه ساز واقعه مباهله نامه رسولخدا (ص) به مسيحيان نجران و دعوت آنها به اسلام بود. پيام اصلى اين نامه اعلام رسالت رسولخدا و دعوت از اسقف يا اسقفهاى نجران و مردم مسيحى آن منطقه به آيين اسلام بود. اما در صورتى از پذيرش اسلام امتناع ورزند يا بايد مقررات ويژه پرداخت جزيه به حكومت اسلامى را بپذيرند و يا آماده جنگ شوند. اما روز واقعه:
آفتاب مدينه بالا آمده بود و چشمها به انتظار نشسته بود. مسلمانانى كه از قرار اين روز اطلاع داشتند جمع شده بودند و مسيحيان نجران چشم دوخته بودند كه پيامبر كى و چگونه خواهد آمد به يك باره ديدند كه پيامبر از خانه بيرون شد مانند هميشه ساده و با صفا و معنويت و در پيرامون او تنها مرد و زن جوانى به همراه دو فرزند خردسال اما چهرههايشان جذاب و گيرا، قدمهايشان استوار و دلهايشان در برابر پروردگار خاشع و بى اعتنا به دنيا و اهل دنيا به ميقات خويش مىروند.
دست حسن در دست پيامبر و حسين در آغوش او و علىعليه السلام پيش روى او و فاطمه پشت سر پيامبر حركت مىكرد. دست حسن در دست پيامبر و حسين در آغوش او و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه قرار داشت و رسولخدا بدانان فرمود كه چون من دعا كردم شما آمين بگوييد. بارى پيامبر خدا از مدينه بيرون شد در حالى كه عباى موئين سياه رنگى بر دوش داشت آمد تا به نزديكى دو درخت رسيد. او فرمود كه ميان دو درخت را جاروب و مسطح كردند عباى خود را روى آن دو درخت پهن كرد و همراهان خود را در زير آن جاى داد و خود در پيش ايستاد و دوش چپ خود را در زير عبا داخل كرد و بر كمانى كه در دست داشت تكيه داد و دست راست خود را براى مباهله به سوى آسمان بلند كرد و مردم از دور نظر مىكردند كه چه خواهد كرد.
اسقفها گفتند چرا با بزرگان اهل شأن كه ايمان به تو آوردهاند بيرون نيامدهاى و تنها با تو همين جوان و زن و دو كودك است؟ حضرت فرمود كه من از جانب خداوند مأمور شدهام كه به همراه اينها با شما مباهله كنم. پس به سوى اصحاب خود بازگشتند و منذربن علقمه برادر ابوحارثه كه پيشتر در مجلس مشورتى اهل نجران حاضر نبود و بعد از آن همراه اين گروه شده بود بقيه را نصيحت كرد كه شما و هر كسى كه با كتابهاى الهى آشنا است مىداند كه ابوالقاسم محمد همان پيامبرى است كه همه پيامبران به او بشارت دادهاند. در اين وقت علائم نزول عذاب ظاهر شد. آفتاب متغير شد و كوهها لرزيد و با آن كه فصل تابستان بود ابر سياهى پيدا شد درختان سر به زير آورده بودند و مرغان بر زمين بال گسترده بودند. پس سيد و عاقب به منذربن علقمه گفتند نزد محمد و پسر عمويش على را واسطه كن كه محمد خاطر او را مىخواهد و از گفته او بيرون نمىرود و پيماننامه درست كن. منذر به محضر رسولخدا رسيد و مسلمان شد و پيام آنان را رساند و رسولخدا على را براى مصالحه با آنان فرستاد. علىعليه السلام پرسيد كه با ايشان چگونه صلح كنم حضرت فرمود هر چه كه رأى تو باشد پس علىعليه السلام با آنان توافق كرد كه هر سال دو هزار جامه نفيس بدهند و هر سال هزار مثقال طلا نصف آن را در محرم و نصف ديگر را در رجب. پس چون رسولخدا با اهل بيت خود به سوى مسجد بازگشت جبرائيل نازل شد و گفت حق تعالى به تو سلام مىرساند و مىگويد كه بندهام موسى به همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود قارون مباهله كرد و حق تعالى قارون را با اهل و مالش و ياورانش به زمين فرو برد . به جلالت خود قسم مىخورم كه اگر تو به همراه اهلت با اهل زمين و همه مردمان مباهله مىنموديد هر آينه آسمانها پارهپاره و كوهها ريز ريز مىشدند و زمين فرو مىرفت پس رسول به سجده رفت و پس از آن دستها را بلند كرد سه بار گفت شكرا للمنعم چون از وجه اين كار پرسيدند فرمود خداوند جهانيان را شكر كردم به واسطه انعامى كه نسبت به اهل بيت من كرامت فرمود و سپس از آنچه جبرئيل آورده بود به ايشان خبر داد. و به نقل شيخ مفيد و شيخ طبرسى چون پيامبر با آن چهار تن آمد اسقف آنان پرسيد اينان چه كسانى هستند كه همراهش مىآيند بدو گفتند اين پسرعمويش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترين مردمان نزد او علىبن ابىطالب است و اين دو طفل دو پسر دخترش از طرف على هستند كه نزد او از همه محبوبترند و آن زن دخترش فاطمه است كه عزيزترين مردم نزد اوست و علاقه قلبى پيغمبر بدو از همه بيشتر است. اسقف آنان گفت ببينيد كه با خواص خود يعنى فرزندان و اهلش آمده است و مىخواهد به وسيله آنان مباهله كند چون به حقيقت كار خويش مطمئن است به خدا قسم اگر مىترسيد كه چيزى به ضررش تمام شود آنان را نمىآورد از مباهله با او بپرهيزيد به خدا قسم كه اگر موقعيت قيصر نبود مسلمان مىشدم
چون حضرت براى مباهله بر دو زانوى خود نشست بزرگ نصرانيان گفت بخدا سوگند چنان نشسته است كه پيغمبران براى مباهله مىنشستند و برگشت و جرأت بر مباهله پيدا نكرد . و گفت اگر بر حق نمىبود چنين جرأت بر مباهله پيدا نمىكرد و اگر با ما مباهله كند يك سال نخواهد گذشت كه هيچ نصرانى باقى نخواهد ماند. من صورتهايي را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جاى خود بركند هر آينه خواهد كند پس مباهله نكنيد كه هلاك مىشويد
رسولخدا فرمود اگر با من مباهله مىكردند هر آينه همه به صورت ميمونها و خوكهايى مسخ مىشدند و تمام اين وادى برايشان آتش مىشد و مىسوختند و حق تعالى جميع اهل نجران را مستأصل مىكرد به گونهاى كه حتى مرغى بر سر درختان آنان باقى نمىماند .
سرانجام آفتاب حقيقت ظاهر شد و هيچكس از عام و خاص، مسلمان و غيرمسلمان در آن صحنه حاضر نبود جز آن كه ديد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام را در زير عبا جمع كرد و آنگاه فرمود
«اللهم هؤلاء اهلى»
و در حق آنان آيه تطهير را قرائت فرمود
«انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهرهم تطهيرا» (احزاب/ ۳۲)
منقول
السلام عليكم ورحمة الله وبركاته
روز مبـاهـله روز پيـــروزي
۲۴ ذي الحجه روز انگشتر بخشي حضرت علي عليه سلام در حال رکوع و نازل شدن آيه اي در مورد اين عمل ايشان و روز بزرگ مباهله به سال ۱۰ قمري
زمينه ساز واقعه مباهله نامه رسولخدا (ص) به مسيحيان نجران و دعوت آنها به اسلام بود. پيام اصلى اين نامه اعلام رسالت رسولخدا و دعوت از اسقف يا اسقفهاى نجران و مردم مسيحى آن منطقه به آيين اسلام بود. اما در صورتى از پذيرش اسلام امتناع ورزند يا بايد مقررات ويژه پرداخت جزيه به حكومت اسلامى را بپذيرند و يا آماده جنگ شوند. اما روز واقعه:
آفتاب مدينه بالا آمده بود و چشمها به انتظار نشسته بود. مسلمانانى كه از قرار اين روز اطلاع داشتند جمع شده بودند و مسيحيان نجران چشم دوخته بودند كه پيامبر كى و چگونه خواهد آمد به يك باره ديدند كه پيامبر از خانه بيرون شد مانند هميشه ساده و با صفا و معنويت و در پيرامون او تنها مرد و زن جوانى به همراه دو فرزند خردسال اما چهرههايشان جذاب و گيرا، قدمهايشان استوار و دلهايشان در برابر پروردگار خاشع و بى اعتنا به دنيا و اهل دنيا به ميقات خويش مىروند.
دست حسن در دست پيامبر و حسين در آغوش او و علىعليه السلام پيش روى او و فاطمه پشت سر پيامبر حركت مىكرد. دست حسن در دست پيامبر و حسين در آغوش او و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه قرار داشت و رسولخدا بدانان فرمود كه چون من دعا كردم شما آمين بگوييد. بارى پيامبر خدا از مدينه بيرون شد در حالى كه عباى موئين سياه رنگى بر دوش داشت آمد تا به نزديكى دو درخت رسيد. او فرمود كه ميان دو درخت را جاروب و مسطح كردند عباى خود را روى آن دو درخت پهن كرد و همراهان خود را در زير آن جاى داد و خود در پيش ايستاد و دوش چپ خود را در زير عبا داخل كرد و بر كمانى كه در دست داشت تكيه داد و دست راست خود را براى مباهله به سوى آسمان بلند كرد و مردم از دور نظر مىكردند كه چه خواهد كرد.
اسقفها گفتند چرا با بزرگان اهل شأن كه ايمان به تو آوردهاند بيرون نيامدهاى و تنها با تو همين جوان و زن و دو كودك است؟ حضرت فرمود كه من از جانب خداوند مأمور شدهام كه به همراه اينها با شما مباهله كنم. پس به سوى اصحاب خود بازگشتند و منذربن علقمه برادر ابوحارثه كه پيشتر در مجلس مشورتى اهل نجران حاضر نبود و بعد از آن همراه اين گروه شده بود بقيه را نصيحت كرد كه شما و هر كسى كه با كتابهاى الهى آشنا است مىداند كه ابوالقاسم محمد همان پيامبرى است كه همه پيامبران به او بشارت دادهاند. در اين وقت علائم نزول عذاب ظاهر شد. آفتاب متغير شد و كوهها لرزيد و با آن كه فصل تابستان بود ابر سياهى پيدا شد درختان سر به زير آورده بودند و مرغان بر زمين بال گسترده بودند. پس سيد و عاقب به منذربن علقمه گفتند نزد محمد و پسر عمويش على را واسطه كن كه محمد خاطر او را مىخواهد و از گفته او بيرون نمىرود و پيماننامه درست كن. منذر به محضر رسولخدا رسيد و مسلمان شد و پيام آنان را رساند و رسولخدا على را براى مصالحه با آنان فرستاد. علىعليه السلام پرسيد كه با ايشان چگونه صلح كنم حضرت فرمود هر چه كه رأى تو باشد پس علىعليه السلام با آنان توافق كرد كه هر سال دو هزار جامه نفيس بدهند و هر سال هزار مثقال طلا نصف آن را در محرم و نصف ديگر را در رجب. پس چون رسولخدا با اهل بيت خود به سوى مسجد بازگشت جبرائيل نازل شد و گفت حق تعالى به تو سلام مىرساند و مىگويد كه بندهام موسى به همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود قارون مباهله كرد و حق تعالى قارون را با اهل و مالش و ياورانش به زمين فرو برد . به جلالت خود قسم مىخورم كه اگر تو به همراه اهلت با اهل زمين و همه مردمان مباهله مىنموديد هر آينه آسمانها پارهپاره و كوهها ريز ريز مىشدند و زمين فرو مىرفت پس رسول به سجده رفت و پس از آن دستها را بلند كرد سه بار گفت شكرا للمنعم چون از وجه اين كار پرسيدند فرمود خداوند جهانيان را شكر كردم به واسطه انعامى كه نسبت به اهل بيت من كرامت فرمود و سپس از آنچه جبرئيل آورده بود به ايشان خبر داد. و به نقل شيخ مفيد و شيخ طبرسى چون پيامبر با آن چهار تن آمد اسقف آنان پرسيد اينان چه كسانى هستند كه همراهش مىآيند بدو گفتند اين پسرعمويش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترين مردمان نزد او علىبن ابىطالب است و اين دو طفل دو پسر دخترش از طرف على هستند كه نزد او از همه محبوبترند و آن زن دخترش فاطمه است كه عزيزترين مردم نزد اوست و علاقه قلبى پيغمبر بدو از همه بيشتر است. اسقف آنان گفت ببينيد كه با خواص خود يعنى فرزندان و اهلش آمده است و مىخواهد به وسيله آنان مباهله كند چون به حقيقت كار خويش مطمئن است به خدا قسم اگر مىترسيد كه چيزى به ضررش تمام شود آنان را نمىآورد از مباهله با او بپرهيزيد به خدا قسم كه اگر موقعيت قيصر نبود مسلمان مىشدم
چون حضرت براى مباهله بر دو زانوى خود نشست بزرگ نصرانيان گفت بخدا سوگند چنان نشسته است كه پيغمبران براى مباهله مىنشستند و برگشت و جرأت بر مباهله پيدا نكرد . و گفت اگر بر حق نمىبود چنين جرأت بر مباهله پيدا نمىكرد و اگر با ما مباهله كند يك سال نخواهد گذشت كه هيچ نصرانى باقى نخواهد ماند. من صورتهايي را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جاى خود بركند هر آينه خواهد كند پس مباهله نكنيد كه هلاك مىشويد
رسولخدا فرمود اگر با من مباهله مىكردند هر آينه همه به صورت ميمونها و خوكهايى مسخ مىشدند و تمام اين وادى برايشان آتش مىشد و مىسوختند و حق تعالى جميع اهل نجران را مستأصل مىكرد به گونهاى كه حتى مرغى بر سر درختان آنان باقى نمىماند .
سرانجام آفتاب حقيقت ظاهر شد و هيچكس از عام و خاص، مسلمان و غيرمسلمان در آن صحنه حاضر نبود جز آن كه ديد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام را در زير عبا جمع كرد و آنگاه فرمود
«اللهم هؤلاء اهلى»
و در حق آنان آيه تطهير را قرائت فرمود
«انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهرهم تطهيرا» (احزاب/ ۳۲)