مدارا و قاطعيت در سيره امام على (ع)
سيد غلامحسين حسينى
مدارا و نرمش
((مُدارا)) در لغت به معنى نرمش و ملاطفت و مهربانى است و در عرف به معنى رفتار مهربانانه و نرمش در گفتار و رفتار با ديگران است. و در روايات اسلامى نيز به معنى نرمش و ملاطفت با خلق و بندگان خداداشتن و با رفق ولين با آنان رفتار كردن, و از خطأ و لغزشهاى آنان چشم پوشى كردن آمده است
با دقت و تفحص و تتبع در آيات قرآن كريم و روايات معصومين (ع) و سيره پيشوايان دين بخوبى بدست مىآيد كه ((مدارا و نرمش, رأفت و رحمت)) يك اصل مهم در دين مبين اسلام است. و يكى از عوامل گسترش اسلام در شبه جزيره عربستان و در جهان همين اصل بوده است كه در دل و جان انسانها نفوذ كرد و قلب آنان را به اسلام متمايل ساخت و در كتابهاى روايى و اخلاقى ((مدارا و رفق)) به عنوان يك ارزش تلقى شده است ; و فصول و ابواب زيادى نيز به اين بحث اخصاص يافته است
ظرف و محل مدارا
مهمترين بحثى كه در اين فصل مطرح است, بيان اين نكته است كه مدارا و نرمشى كه بعنوان يك اصل ارزشى در اسلام پذيرفته شده, ظرف و محل جريان آن كجا است؟ آيا مدارا و نرمش يك اصل مطلق است؟ در همه جا ولو در اصول و قوانين دينى نيز جارى است يا خير؟ در پاسخ مى گوييم اين اصل همانند ساير اصول و قوانين مطلق نيست و حد و حدودى دارد, و اجراى اين اصل در مجموعه فراتر از حد و حدود تعيين شده آن, تبديل به يك پديده ضد ارزشى به نام ((ادهان و مداهنه)) يعنى مصانعت و سازگارى و نرمش و كوتاه آمدن در حق مى شود همانگونه كه اعمال نكردن اين اصل در مرز خويش نيز تبديل به يك ناهنجارى ديگر بنام ((خشونت)) مى شود. آنچه كه از آيات و روايات و سيره عملى معصومين (ع) بدست مىآيد اين است كه, مدارا و سازش در موارد زير پسنديده است:
الف ـ مسائل شخصى .
ب ـ مسائل اجتماعى كه در تقابل و تزاحم با حق و حقوق ديگران نيست .
ج ـ در راه ترويج و گسترش اسلام و ارزشهاى دينى .
اما در مسائل اصولى دين و اجراى حدود و احكام دينى, نرمش و مدارا نه تنها شايسته و پسنديده نيست بلكه مذموم و ناروا است, و سهلنگارى در اينگونه مسائل تبديل به يك پديده ضدارزشى بنام ((ادهان و مداهنه)) مى شود كه مورد نهى شديد اسلام قرار گرفته است و نيز نرمش و مدارا در حق و حقوق ديگران (حق الناس) صحيح نيست و نمونه هاى عينى كه از زندگى پيامبر (ص) و امام على (ع) در بخش هاى ديگر اين نوشتار مىآوريم ناظر به همان شقوق و اقسام سه گانه و مانند آن است .
مدارا و نرمش در سيره امام على (ع)
على (ع) مظهر رحمت و رأفت اسلامى است ; 25 سال سكوت و حلم ورزى در راستاى حفظ اسلام, و عدم ايجاد درگيرى و نبرد داخلى در جامعه نو پاى اسلامى, بزرگترين رحمت و رأفت على (ع) بر مسلمانان بوده است. اگر در آن روز على بن ابيطالب (ع) دست به قبضه شمشير مى برد و جنگ و برادركشى در جامعه كوچك مدنيه, مركز اسلام رخ مى داد, و در نتيجه صحابه پيامبر و قاريان قرآن در يك درگيرى بر سر تصاحب حكومت و قدرت كشته مى شدند, معلوم نبود بر سر اسلام چه مىآمد. و چه بسا على (ع) كه پرچمدار هدايت بشر پس از رسول خدا (ص) بود در آن نبرد داخلى, كشته مى شد, آنگاه به يقين از اسلام جز نامى بى روح و بى محتوى باقى نمى ماند.
آرى على (ع) با علم به همه دين مقوله ها, چونان خار در چشم و استخوان در گلو گير كرده, بر فتنه هاى, فتنه انگيزان و جهل ناآگاهان حلم ورزيد, و با آنان نرمش و مدارا نمود و حتى جهت پيشبرد اسلام و حفظ اصول ارزشى دين و آرمانهاى پيامبر خاتم (ص), مشاورى امين براى خلفا بوده است. و مركز ثقل فرهنگى اسلام در عصر همانانى كه به ناحق بر مسند او تكيه زده بودند, به شمار مىآمد.
و پس از تصدى امر خلافت مسلمين نيز به قوم ناكثين و قاسطين و مارقين دچار شد. با همانانى كه سخنرانى او را در مسجد بر هم مى زدند و فرياد و سروصدا به راه مى انداختند و به هنگام اقامه فريضه نماز در مسجد كوفه با كنايه و تعريض و با تمثل به آيات قرآن و اشعار, على (ع) را زخم زبان و نيش بيان مى زدند, مدارا كرد. و حتى تا زمانى كه خوارج دست به افساد و خون ريزى نزده و به شمشير متوسل نشده بودند, اجازه كمترين برخوردى رابه آنان نداد.
عطوفت و نرمش على (ع) به اين دو مقطع و دو مقوله منحصر و محدود نمى گردد، همنشينى با فقيران و بينوايان، رسيدگى به امور مستضعفان, تحمل و گوش دادن به رنج و گرفتارى دهقانان, تحمل انتقادها و برخورد تند سفيهان و همنوايى وهمدلى و استعانت به يتيمان و ارامل كوفه, همه و همه بيانگر قلب عطوف و روح لطيف و مهربان على (ع) است.
امير مومنان على (ع) در هنگام زعامت و خلافت, نامه هاى متعدد و فراوانى به كارگزاران حكومت خود نگاشت و آنان را به نرمش و مهربانى با مردم سفارش نمود. در زير تنها به چند نمونه اشاره مى نماييم:
1ـ در نامه اى به اشعث بن قيس فرماندار آذربايجان نوشت :
((فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نيست, بلكه امانتى است در گردن تو... درباره رعيت حق ندارى استبداد به خرج دهى, و آنچه خواهى به رعيت فرمان دهى...))(1)
2ـ در نامه اى به عبدالله بن عباس فرماندار بصره نوشت:
((... با مردم بصره به نيكى رفتار كن, و گره وحشت و ترس از حكومت را از دلهاشان بگشاى تا به راه آينده احساس امنيت كنند بد رفتارى تو با ((بنى تميم)) و خشونت با آنها را به من گزارش داده اند... اى ابوالعباس با آنان مدارا كن!...))(2)
3ـ مرحوم سيد رضى مى گويد: امير مومنان على (ع) به يكى از كارگزاران توصيه هايى فرمود و به او فرمان داده كه با مردم با چهره عبوس رو برو نشود! آنها را بهتان نزند, و به آنها به حساب برترى جويى و به خاطر اينكه رئيس است بىاعتنايى نكند...))(3)
4ـ در عهدنامه اى كه به محمد بن ابكر, به هنگام مأموريت به استاندارى مصر, نوشت چنين آمده است:
((بالهاى محبت را براى مردم بگستر! و پهلوى نرمش و ملايمت را بر زمين بگذار!, چهره خويش را براى آنها گشاده دار, و تساوى در بين آنها حتى در نگهايت را مرعات كن!...(4)
همچنين امير مومنان على (ع) در خطبه ها و سخنان متعددى از نرمش و مداراى خود با مردم سخن گفت كه در زير چند نمونه را بازگو مى نماييم:
1ـ امام على (ع) به هنگام حركت اصحاب جمل به سوى بصره, در جمع ياران خود خطبه اى خواند و در قسمتى از آن خطبه آمده است:
((ان هولأ قد تمالوئوا على سخطة امارتى, و ساصبر مالم أخف على جماعتكم. فانهم ان تمموا على فيالة هذا الراى انقطع نظام المسلمين..(5) همانا اين گروه (مفسده جويان) به خاطر نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوسته اند. و من تا- هنگاميكه براى جامعه و اجتماع احساس خطر نكنم, شكيبايى پيشه مى كنم, چه اينكه آنان اگر بر اين افكار سست و فاسد باقى بمانند و بخواهند اهداف خود را عملى كنند, نظام جامعه اسلامى از هم گسيخته خواهد شد...))
امير مومنان طبق اين كلام نورانى مدارا و نرمش با مخالفان را تا وقتى جايز مى داند كه گروه مخالف براى جامعه اسلامى از جهات مختلف امنيتى, فرهنگى و غير آن خطر ساز نگردند, در غير اين صورت مدارا و نرمش مشروع نخواهد بود.
3ـ و در خطبه اى نيز فرمودند:
((كم اداريكم كما تدارى البكارُ العمدة..(6) تا چند با شما مدارا كنم! همچون مدارا كردن با شتران نو بارى كه از سنگينى بار, پشتشان مجروح گرديده ـ و همانند جامه كهنه و فرسوده اى كه هرگاه از جانبى آن را بدو زند از سوى ديگر پاره مى گردد هرگاه سپاهيان شام عنان گشايد, و بر سرتان آيد به خانه مى رويد و در به روى خود مى بنديد و چون سوسمارى در سوراخ مى خزيد و يا چون كفتار در لانه مىآرميد!...))
3ـ آخرين روزهاى حكومت على (ع) سپرى مى شد, آثار حزن و اندوه در چهره امير مومنان نمايان بود. غارتگرى سپاه شام در قلمرو حكومت علوى, و سستى و ضعف مردم عراق از سوى ديگر بر نگرانى على (ع) فزونى مى بخشيدوقتى خبر غارت مرد غامدى به منطقه أنبار و كشته شدن يكى از ياران آن حضرت و اهانت به زن ذميه و بيرون كشيد خلخال از پاى او به امير مومنان رسيد. سخت نگران شد و طى خطبه اى به شدت از ضعف و بى تفاوتى مردم عراق انتقاد وشكوه كرد. سپس فرمود:
((در تابستان, شما را براى جهاد دعوت مى كنم, مى گوييد هوا گرم است مهلت دهيد; تا تابستان پايان يابد. در زمستان به جهاد فرا مى خوانم, مى گوييد اكنون سرد و طاقت فرسا است; بگذاريد تا سرما پايان پذيرد. من از زندگى در ميان شمامأيوس شدم.
اى كاش من شما را نديده بودم و با شما آشنا نمى شدم. آشنايى شما براى من پشيمانى آورد و عاقبت ناگوارى فراهم ساخت. خدا مى داند كه شما دل مرا پرخون كرديد و سينه ام را به درد آورديد.(7)
4ـ و در سخنى ديگر فرمود:
((اى مردم كوفه! به خدا سوگند, در شهر شما بيش از هر شهر ديگر ((انصار)) وجود دارد. روزى كه رسول خدا (ص) خواست پيام هاى الهى را به مردم برساند, تنها دو قبيله كوچك از او حمايت كردند... آنان پيامبر و يارانش را منزل داده و دين خدا را يارى كردند, و رشته هاى پيوند خود را با تمام قبايل قطع نمودند و عهد و پيمان خود را با يهوديان درهم شكستند!, با اهل نجد و تهامه و يمامه و مكه و با تمام اعراب كوهستان و بيابان به مقابله و ستيز برخاستند.
به هنگام اين سخنان امير مومنان مردى بلند قامت برخاست و گفت: اى على! نه تو محمد هستيد و نه ما همانند اصحاب او!
امير مومنان فرمود:... شما همواره مرا اندوهگين ساخته ايد و اكنون نيز بر حزن من افزوده ايد. مگر مى گفتم كه من محمد هستم و شما انصار او باشيد; من در اينجا براى شما مثل آوردم تا شما به آنان تأسى كنيد و از آنان درس بياموزيد.(8)
آرى على (ع) با چنين مردمى درگير بود. با اين همه جسارتها و سخنان خارج از ادب آنها صبر پيشه ورزيد و با آنان مدارا كرد
نرمش و عطوفت امام على (ع) در مقابل مردم كوفه
امام على (ع) پس از استقرار در كوفه, از مردم خواست تا جهت استماع سخنانش به محله رحبه كوفه ـ كه سرزمين گسترده اى بود ـ فرود آيند. امام (ع) نيز در آن نقطه از مركب پياده شد. نخست در مسجدى كه در آنجا بود دو ركعت نماز گزارد و آنگاه بر فراز منبر رفت و براى مردم سخن گفت.
امام (ع) ضمن اشاره به فضيلت مردم كوفه خطرهايى كه آنان را تهديد مى كرد را برشمرد; آنگاه از رويگردانى مردم كوفه از حكومت اسلامى و جهاد در راه خدا, انتقاد كرد و فرمود: ((آگاه باشيد كه گروهى از شما از نصرت و يارى من تقاعد ورزيد و من آنان را سزنش و نكوهش مى كنم. آنان را ترك كنيد و آنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانيد تارضاى مردم را كسب كنند و تا حزب الله از حزب شيطان بازشناخته شود))
برخورد ملايم و مداراى امام با كوفيان جهاد گريز, بر برخى از انقلابيون افراطى گران آمد و بر مذاق آنان خوش نيامد. از اين روى, مالك بن حبيب يربوعى, فرمانده نيروى انتظامى حكومت علوى, برخاست و بالحن اعترض آميزى گفت: من اين مقدار مجازات را براى آنان كم مى دانم! به خدا سوگند, اگر به من دستور دهى آنان را مى كشم!.
امام با جمله ((سبحان الله)) او را هشدار داد و فرمود: ((حبيب, از حد و اندازه تجاوز كردى)) حبيب بار ديگر برخاست و گفت: شدّت عمل و خشونت در جلوگيرى از وقوع حوادث ناگوار, از ملايمت و نرمش با دشمنان موئثرتر است .
امام (ع) با منطق حكيمانه خود به هدايت او پرداخت و فرمود (خداوند چنين دستورى نداده است. انسان در مقابل انسان كشته مى شود; ديگر ستم و تجاوز چه جايى دارد. ((و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انه كان منصوراً)) اسراف در قتل اين است كه غير قاتل را به جاى قاتل بكشيد, و خداوند از اين عمل نهى نمود و آن را ستم و تعدى دانست.
متخلفان كوفى از مذاكره امير مومنان(ع) با فرمانده نيروى انتظامى, دادگرى على (ع) را با چشمان خويش مشاهده كرده و فضاى سياسى را باز ديدند; از اين رو علل تخلف خود را بازگو نمودند.
ابوبردة بن عوف از جمله متخلفاتى بود كه از علت وقوع نبرد جمل و كشته شدن عده اى در كنار طلحه و زبير, از على (ع) انتقاد و سوال كرد. امام (ع) نيز به خروج طلحه و زبير و قتل غارت آنان و كشته شدن شخصيتى چون ربيعه عبدى وگروهى از مسلمانان, و قتل هزار نفر از ياران خود توسط سپاه ناكثين و پيمان شكنان جملى اشاره نمود, و از خدعه و نيرنگ و پيمان شكنى آنان با امام خود سخن گفت .
آن گاه فرمود: حال آيا در اين موضوع شك و ترديد دارى؟ ابوبرده گفت: من تا به حال در حقانيت تو در ترديد بودم! ولى از اين بيان، نادرستى روش آنان بر من آشكار شد و دريافتيم كه تو هدايت يافته و راه يافته ايد.9
كدام فضاى سياسى بازتر از اين است كه افراد متخلف از جهاد و جبهه, در ميان گروهى از رزمجويان و ياران خاص, از نظام حاكم انتقاد و سوال كند و از جهاد على (ع), و از كشتگان طلحه و زبير پرسش نمايد
نرمش على (ع) با خريت بن راشد ناجى
خريت بن راشد ناجى از جمله سپاهيان امام على (ع) در جنگ صفين بود, او پس از حكميت در واقعه صفين به همراه يارانش نزد امام على (ع) آمد, و در حالى كه در ميان يارانش قرار داشت خطاب به امير مومنان گفت: به خدا سوگند! من ديگر از تو اطاعت نخواهم كرد. با تو نماز نخواهم خواند . از تو جدا خواهم شد و ديگر با شما همكارى نخواهم داشت !
على (ع) آن پدر مهربان امت, به خريت فرمود: اگر از من جدا شوى, مرتكب نقص عهد و معصيت خداوند خواهى شد, و تنها به خود زيان خواهى رساند. بگو چرا اين كار را مى كنى؟. آنگاه على (ع)اندكى براى خريت سخن گفت و او تعهد كرد كه فردا نزد امام (ع) آيد و با امام به مناظر نشيند او به منزل خود بازگشت ولى به تعهد خويش عمل نكرد و با يارانش قرار گذاشت كه على را ترك گويند و از كوفه خارج شوند و مقدمات شورش عليه حكومت علوى را فراهم سازند.
روز موعد ديدار على (ع) و خريت, در حالى كه امام در سراى خود به رسيدگى كار نيازمندان و انجام امور اجتماع و امت مشغول بود, خبر آوردند كه خريت قصد خروج از كوفه و هواى قيام در سر دارد. برخى اصحاب از امام (ع) خواستند تا خريت را زندانى كند. امام (ع) فرمود: اگر ما همه كسانى را كه متهم هستند دستگير كنيم، در اين صورت زندان ها پر خواهد شد. در نظر نداريم مردم را دستگير و آنها را حبس نماييم و يا مجازات كنيم مگر اينكه آنها تظاهر به خلاف كنند و وارد عمل شوند. 10
همانگونه كه ملاحظه مى شود امير مومنان (ع) نهايت نرمش و مدارا را با دشمنان خود و خوارج به انجام رساند و تا زمانى كه دست به شورش نمى زدند و باعث نا امنى نمى شدند, از حقوق شهروندى و مزاياى بيت المال برخوردار بودند و حكومت علوى به صرف اتهام كسى را زندانى نمى كرد. ولى هنگامى كه باعث نا امنى در جامعه و ايجاد رعب و وحشت مى شدند, به شدت با آنان برخورد مى كردچنانچه در ادامه شورش خريت ناجى، على (ع) يكى از فرماندهان سپاه خود به نام معقل بن قيس رياحى را براى درهم شكستن آنان مأموريت داد.معقل نيز طى يك درگيرى و جنگى سخت, خريت را به قتل رساند.
سيد غلامحسين حسينى
مدارا و نرمش
((مُدارا)) در لغت به معنى نرمش و ملاطفت و مهربانى است و در عرف به معنى رفتار مهربانانه و نرمش در گفتار و رفتار با ديگران است. و در روايات اسلامى نيز به معنى نرمش و ملاطفت با خلق و بندگان خداداشتن و با رفق ولين با آنان رفتار كردن, و از خطأ و لغزشهاى آنان چشم پوشى كردن آمده است
با دقت و تفحص و تتبع در آيات قرآن كريم و روايات معصومين (ع) و سيره پيشوايان دين بخوبى بدست مىآيد كه ((مدارا و نرمش, رأفت و رحمت)) يك اصل مهم در دين مبين اسلام است. و يكى از عوامل گسترش اسلام در شبه جزيره عربستان و در جهان همين اصل بوده است كه در دل و جان انسانها نفوذ كرد و قلب آنان را به اسلام متمايل ساخت و در كتابهاى روايى و اخلاقى ((مدارا و رفق)) به عنوان يك ارزش تلقى شده است ; و فصول و ابواب زيادى نيز به اين بحث اخصاص يافته است
ظرف و محل مدارا
مهمترين بحثى كه در اين فصل مطرح است, بيان اين نكته است كه مدارا و نرمشى كه بعنوان يك اصل ارزشى در اسلام پذيرفته شده, ظرف و محل جريان آن كجا است؟ آيا مدارا و نرمش يك اصل مطلق است؟ در همه جا ولو در اصول و قوانين دينى نيز جارى است يا خير؟ در پاسخ مى گوييم اين اصل همانند ساير اصول و قوانين مطلق نيست و حد و حدودى دارد, و اجراى اين اصل در مجموعه فراتر از حد و حدود تعيين شده آن, تبديل به يك پديده ضد ارزشى به نام ((ادهان و مداهنه)) يعنى مصانعت و سازگارى و نرمش و كوتاه آمدن در حق مى شود همانگونه كه اعمال نكردن اين اصل در مرز خويش نيز تبديل به يك ناهنجارى ديگر بنام ((خشونت)) مى شود. آنچه كه از آيات و روايات و سيره عملى معصومين (ع) بدست مىآيد اين است كه, مدارا و سازش در موارد زير پسنديده است:
الف ـ مسائل شخصى .
ب ـ مسائل اجتماعى كه در تقابل و تزاحم با حق و حقوق ديگران نيست .
ج ـ در راه ترويج و گسترش اسلام و ارزشهاى دينى .
اما در مسائل اصولى دين و اجراى حدود و احكام دينى, نرمش و مدارا نه تنها شايسته و پسنديده نيست بلكه مذموم و ناروا است, و سهلنگارى در اينگونه مسائل تبديل به يك پديده ضدارزشى بنام ((ادهان و مداهنه)) مى شود كه مورد نهى شديد اسلام قرار گرفته است و نيز نرمش و مدارا در حق و حقوق ديگران (حق الناس) صحيح نيست و نمونه هاى عينى كه از زندگى پيامبر (ص) و امام على (ع) در بخش هاى ديگر اين نوشتار مىآوريم ناظر به همان شقوق و اقسام سه گانه و مانند آن است .
مدارا و نرمش در سيره امام على (ع)
على (ع) مظهر رحمت و رأفت اسلامى است ; 25 سال سكوت و حلم ورزى در راستاى حفظ اسلام, و عدم ايجاد درگيرى و نبرد داخلى در جامعه نو پاى اسلامى, بزرگترين رحمت و رأفت على (ع) بر مسلمانان بوده است. اگر در آن روز على بن ابيطالب (ع) دست به قبضه شمشير مى برد و جنگ و برادركشى در جامعه كوچك مدنيه, مركز اسلام رخ مى داد, و در نتيجه صحابه پيامبر و قاريان قرآن در يك درگيرى بر سر تصاحب حكومت و قدرت كشته مى شدند, معلوم نبود بر سر اسلام چه مىآمد. و چه بسا على (ع) كه پرچمدار هدايت بشر پس از رسول خدا (ص) بود در آن نبرد داخلى, كشته مى شد, آنگاه به يقين از اسلام جز نامى بى روح و بى محتوى باقى نمى ماند.
آرى على (ع) با علم به همه دين مقوله ها, چونان خار در چشم و استخوان در گلو گير كرده, بر فتنه هاى, فتنه انگيزان و جهل ناآگاهان حلم ورزيد, و با آنان نرمش و مدارا نمود و حتى جهت پيشبرد اسلام و حفظ اصول ارزشى دين و آرمانهاى پيامبر خاتم (ص), مشاورى امين براى خلفا بوده است. و مركز ثقل فرهنگى اسلام در عصر همانانى كه به ناحق بر مسند او تكيه زده بودند, به شمار مىآمد.
و پس از تصدى امر خلافت مسلمين نيز به قوم ناكثين و قاسطين و مارقين دچار شد. با همانانى كه سخنرانى او را در مسجد بر هم مى زدند و فرياد و سروصدا به راه مى انداختند و به هنگام اقامه فريضه نماز در مسجد كوفه با كنايه و تعريض و با تمثل به آيات قرآن و اشعار, على (ع) را زخم زبان و نيش بيان مى زدند, مدارا كرد. و حتى تا زمانى كه خوارج دست به افساد و خون ريزى نزده و به شمشير متوسل نشده بودند, اجازه كمترين برخوردى رابه آنان نداد.
عطوفت و نرمش على (ع) به اين دو مقطع و دو مقوله منحصر و محدود نمى گردد، همنشينى با فقيران و بينوايان، رسيدگى به امور مستضعفان, تحمل و گوش دادن به رنج و گرفتارى دهقانان, تحمل انتقادها و برخورد تند سفيهان و همنوايى وهمدلى و استعانت به يتيمان و ارامل كوفه, همه و همه بيانگر قلب عطوف و روح لطيف و مهربان على (ع) است.
امير مومنان على (ع) در هنگام زعامت و خلافت, نامه هاى متعدد و فراوانى به كارگزاران حكومت خود نگاشت و آنان را به نرمش و مهربانى با مردم سفارش نمود. در زير تنها به چند نمونه اشاره مى نماييم:
1ـ در نامه اى به اشعث بن قيس فرماندار آذربايجان نوشت :
((فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نيست, بلكه امانتى است در گردن تو... درباره رعيت حق ندارى استبداد به خرج دهى, و آنچه خواهى به رعيت فرمان دهى...))(1)
2ـ در نامه اى به عبدالله بن عباس فرماندار بصره نوشت:
((... با مردم بصره به نيكى رفتار كن, و گره وحشت و ترس از حكومت را از دلهاشان بگشاى تا به راه آينده احساس امنيت كنند بد رفتارى تو با ((بنى تميم)) و خشونت با آنها را به من گزارش داده اند... اى ابوالعباس با آنان مدارا كن!...))(2)
3ـ مرحوم سيد رضى مى گويد: امير مومنان على (ع) به يكى از كارگزاران توصيه هايى فرمود و به او فرمان داده كه با مردم با چهره عبوس رو برو نشود! آنها را بهتان نزند, و به آنها به حساب برترى جويى و به خاطر اينكه رئيس است بىاعتنايى نكند...))(3)
4ـ در عهدنامه اى كه به محمد بن ابكر, به هنگام مأموريت به استاندارى مصر, نوشت چنين آمده است:
((بالهاى محبت را براى مردم بگستر! و پهلوى نرمش و ملايمت را بر زمين بگذار!, چهره خويش را براى آنها گشاده دار, و تساوى در بين آنها حتى در نگهايت را مرعات كن!...(4)
همچنين امير مومنان على (ع) در خطبه ها و سخنان متعددى از نرمش و مداراى خود با مردم سخن گفت كه در زير چند نمونه را بازگو مى نماييم:
1ـ امام على (ع) به هنگام حركت اصحاب جمل به سوى بصره, در جمع ياران خود خطبه اى خواند و در قسمتى از آن خطبه آمده است:
((ان هولأ قد تمالوئوا على سخطة امارتى, و ساصبر مالم أخف على جماعتكم. فانهم ان تمموا على فيالة هذا الراى انقطع نظام المسلمين..(5) همانا اين گروه (مفسده جويان) به خاطر نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوسته اند. و من تا- هنگاميكه براى جامعه و اجتماع احساس خطر نكنم, شكيبايى پيشه مى كنم, چه اينكه آنان اگر بر اين افكار سست و فاسد باقى بمانند و بخواهند اهداف خود را عملى كنند, نظام جامعه اسلامى از هم گسيخته خواهد شد...))
امير مومنان طبق اين كلام نورانى مدارا و نرمش با مخالفان را تا وقتى جايز مى داند كه گروه مخالف براى جامعه اسلامى از جهات مختلف امنيتى, فرهنگى و غير آن خطر ساز نگردند, در غير اين صورت مدارا و نرمش مشروع نخواهد بود.
3ـ و در خطبه اى نيز فرمودند:
((كم اداريكم كما تدارى البكارُ العمدة..(6) تا چند با شما مدارا كنم! همچون مدارا كردن با شتران نو بارى كه از سنگينى بار, پشتشان مجروح گرديده ـ و همانند جامه كهنه و فرسوده اى كه هرگاه از جانبى آن را بدو زند از سوى ديگر پاره مى گردد هرگاه سپاهيان شام عنان گشايد, و بر سرتان آيد به خانه مى رويد و در به روى خود مى بنديد و چون سوسمارى در سوراخ مى خزيد و يا چون كفتار در لانه مىآرميد!...))
3ـ آخرين روزهاى حكومت على (ع) سپرى مى شد, آثار حزن و اندوه در چهره امير مومنان نمايان بود. غارتگرى سپاه شام در قلمرو حكومت علوى, و سستى و ضعف مردم عراق از سوى ديگر بر نگرانى على (ع) فزونى مى بخشيدوقتى خبر غارت مرد غامدى به منطقه أنبار و كشته شدن يكى از ياران آن حضرت و اهانت به زن ذميه و بيرون كشيد خلخال از پاى او به امير مومنان رسيد. سخت نگران شد و طى خطبه اى به شدت از ضعف و بى تفاوتى مردم عراق انتقاد وشكوه كرد. سپس فرمود:
((در تابستان, شما را براى جهاد دعوت مى كنم, مى گوييد هوا گرم است مهلت دهيد; تا تابستان پايان يابد. در زمستان به جهاد فرا مى خوانم, مى گوييد اكنون سرد و طاقت فرسا است; بگذاريد تا سرما پايان پذيرد. من از زندگى در ميان شمامأيوس شدم.
اى كاش من شما را نديده بودم و با شما آشنا نمى شدم. آشنايى شما براى من پشيمانى آورد و عاقبت ناگوارى فراهم ساخت. خدا مى داند كه شما دل مرا پرخون كرديد و سينه ام را به درد آورديد.(7)
4ـ و در سخنى ديگر فرمود:
((اى مردم كوفه! به خدا سوگند, در شهر شما بيش از هر شهر ديگر ((انصار)) وجود دارد. روزى كه رسول خدا (ص) خواست پيام هاى الهى را به مردم برساند, تنها دو قبيله كوچك از او حمايت كردند... آنان پيامبر و يارانش را منزل داده و دين خدا را يارى كردند, و رشته هاى پيوند خود را با تمام قبايل قطع نمودند و عهد و پيمان خود را با يهوديان درهم شكستند!, با اهل نجد و تهامه و يمامه و مكه و با تمام اعراب كوهستان و بيابان به مقابله و ستيز برخاستند.
به هنگام اين سخنان امير مومنان مردى بلند قامت برخاست و گفت: اى على! نه تو محمد هستيد و نه ما همانند اصحاب او!
امير مومنان فرمود:... شما همواره مرا اندوهگين ساخته ايد و اكنون نيز بر حزن من افزوده ايد. مگر مى گفتم كه من محمد هستم و شما انصار او باشيد; من در اينجا براى شما مثل آوردم تا شما به آنان تأسى كنيد و از آنان درس بياموزيد.(8)
آرى على (ع) با چنين مردمى درگير بود. با اين همه جسارتها و سخنان خارج از ادب آنها صبر پيشه ورزيد و با آنان مدارا كرد
نرمش و عطوفت امام على (ع) در مقابل مردم كوفه
امام على (ع) پس از استقرار در كوفه, از مردم خواست تا جهت استماع سخنانش به محله رحبه كوفه ـ كه سرزمين گسترده اى بود ـ فرود آيند. امام (ع) نيز در آن نقطه از مركب پياده شد. نخست در مسجدى كه در آنجا بود دو ركعت نماز گزارد و آنگاه بر فراز منبر رفت و براى مردم سخن گفت.
امام (ع) ضمن اشاره به فضيلت مردم كوفه خطرهايى كه آنان را تهديد مى كرد را برشمرد; آنگاه از رويگردانى مردم كوفه از حكومت اسلامى و جهاد در راه خدا, انتقاد كرد و فرمود: ((آگاه باشيد كه گروهى از شما از نصرت و يارى من تقاعد ورزيد و من آنان را سزنش و نكوهش مى كنم. آنان را ترك كنيد و آنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانيد تارضاى مردم را كسب كنند و تا حزب الله از حزب شيطان بازشناخته شود))
برخورد ملايم و مداراى امام با كوفيان جهاد گريز, بر برخى از انقلابيون افراطى گران آمد و بر مذاق آنان خوش نيامد. از اين روى, مالك بن حبيب يربوعى, فرمانده نيروى انتظامى حكومت علوى, برخاست و بالحن اعترض آميزى گفت: من اين مقدار مجازات را براى آنان كم مى دانم! به خدا سوگند, اگر به من دستور دهى آنان را مى كشم!.
امام با جمله ((سبحان الله)) او را هشدار داد و فرمود: ((حبيب, از حد و اندازه تجاوز كردى)) حبيب بار ديگر برخاست و گفت: شدّت عمل و خشونت در جلوگيرى از وقوع حوادث ناگوار, از ملايمت و نرمش با دشمنان موئثرتر است .
امام (ع) با منطق حكيمانه خود به هدايت او پرداخت و فرمود (خداوند چنين دستورى نداده است. انسان در مقابل انسان كشته مى شود; ديگر ستم و تجاوز چه جايى دارد. ((و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انه كان منصوراً)) اسراف در قتل اين است كه غير قاتل را به جاى قاتل بكشيد, و خداوند از اين عمل نهى نمود و آن را ستم و تعدى دانست.
متخلفان كوفى از مذاكره امير مومنان(ع) با فرمانده نيروى انتظامى, دادگرى على (ع) را با چشمان خويش مشاهده كرده و فضاى سياسى را باز ديدند; از اين رو علل تخلف خود را بازگو نمودند.
ابوبردة بن عوف از جمله متخلفاتى بود كه از علت وقوع نبرد جمل و كشته شدن عده اى در كنار طلحه و زبير, از على (ع) انتقاد و سوال كرد. امام (ع) نيز به خروج طلحه و زبير و قتل غارت آنان و كشته شدن شخصيتى چون ربيعه عبدى وگروهى از مسلمانان, و قتل هزار نفر از ياران خود توسط سپاه ناكثين و پيمان شكنان جملى اشاره نمود, و از خدعه و نيرنگ و پيمان شكنى آنان با امام خود سخن گفت .
آن گاه فرمود: حال آيا در اين موضوع شك و ترديد دارى؟ ابوبرده گفت: من تا به حال در حقانيت تو در ترديد بودم! ولى از اين بيان، نادرستى روش آنان بر من آشكار شد و دريافتيم كه تو هدايت يافته و راه يافته ايد.9
كدام فضاى سياسى بازتر از اين است كه افراد متخلف از جهاد و جبهه, در ميان گروهى از رزمجويان و ياران خاص, از نظام حاكم انتقاد و سوال كند و از جهاد على (ع), و از كشتگان طلحه و زبير پرسش نمايد
نرمش على (ع) با خريت بن راشد ناجى
خريت بن راشد ناجى از جمله سپاهيان امام على (ع) در جنگ صفين بود, او پس از حكميت در واقعه صفين به همراه يارانش نزد امام على (ع) آمد, و در حالى كه در ميان يارانش قرار داشت خطاب به امير مومنان گفت: به خدا سوگند! من ديگر از تو اطاعت نخواهم كرد. با تو نماز نخواهم خواند . از تو جدا خواهم شد و ديگر با شما همكارى نخواهم داشت !
على (ع) آن پدر مهربان امت, به خريت فرمود: اگر از من جدا شوى, مرتكب نقص عهد و معصيت خداوند خواهى شد, و تنها به خود زيان خواهى رساند. بگو چرا اين كار را مى كنى؟. آنگاه على (ع)اندكى براى خريت سخن گفت و او تعهد كرد كه فردا نزد امام (ع) آيد و با امام به مناظر نشيند او به منزل خود بازگشت ولى به تعهد خويش عمل نكرد و با يارانش قرار گذاشت كه على را ترك گويند و از كوفه خارج شوند و مقدمات شورش عليه حكومت علوى را فراهم سازند.
روز موعد ديدار على (ع) و خريت, در حالى كه امام در سراى خود به رسيدگى كار نيازمندان و انجام امور اجتماع و امت مشغول بود, خبر آوردند كه خريت قصد خروج از كوفه و هواى قيام در سر دارد. برخى اصحاب از امام (ع) خواستند تا خريت را زندانى كند. امام (ع) فرمود: اگر ما همه كسانى را كه متهم هستند دستگير كنيم، در اين صورت زندان ها پر خواهد شد. در نظر نداريم مردم را دستگير و آنها را حبس نماييم و يا مجازات كنيم مگر اينكه آنها تظاهر به خلاف كنند و وارد عمل شوند. 10
همانگونه كه ملاحظه مى شود امير مومنان (ع) نهايت نرمش و مدارا را با دشمنان خود و خوارج به انجام رساند و تا زمانى كه دست به شورش نمى زدند و باعث نا امنى نمى شدند, از حقوق شهروندى و مزاياى بيت المال برخوردار بودند و حكومت علوى به صرف اتهام كسى را زندانى نمى كرد. ولى هنگامى كه باعث نا امنى در جامعه و ايجاد رعب و وحشت مى شدند, به شدت با آنان برخورد مى كردچنانچه در ادامه شورش خريت ناجى، على (ع) يكى از فرماندهان سپاه خود به نام معقل بن قيس رياحى را براى درهم شكستن آنان مأموريت داد.معقل نيز طى يك درگيرى و جنگى سخت, خريت را به قتل رساند.
تعليق