سلام
مجموعه ی شعر کودکان کربلا
اسب امام حسينم يه اسب تند وتيزم
به من میگن ذوالجناح پيش همه عزيزم
کسی به غير از امام سوار من نميشه
محبتش تو قلبم خيلی دونده ريشه
تو چشمای درشتم يه آسمون ستاره س
تو سينه ي من اما يه قلب پاره پاره س
چشمای من به رنگ آسمون کربلاست
اشکای من برای تشنگی بچه هاست
وقتی امام پيشمه ساکت وسر به زيرم
وقتيکه نيست کنارم تنها وگوشه گيرم
امام حسينو بردم سوار خود به ميدان
تا که امام بجنگه با دشمنای اسلام
نسيم دستان او
تا می پيچه تو يالم
از اين که اسب اويم من به خودم می بالم
کسی تو دنيا اسبی شبيه من نديده
اسبی زمن قشنگ تر خدا نيافريده
وقتی امام سوم می خواس بره به ميدان
ديدم که اهل خيمه پر يشونن پريشون
حلقه زدن به دورم شبيه حلقه ی اشک
دست يکی به گردن به دست ديگری مشک
از چشماشون پيدا بود
تشنگی والتماس
رو يال من می ريختن دونه به دونه الماس
يکی به پايم افتاد يکی به روی زينم
در اون ميون می گرييد سوار نازنينم
امام سوار من شد بدون يار وياور
رفتم به سوی ميدان به جنگی نابرابر
غروب کربلا من زخمی وتنها شدم
اسبی بدون صاحب رها تو صحرا شدم
در کربلا به پای بود غوغائی توی خيمه
روم نمی شد بی سوار برم به سوی خيمه
از اون زمون بچه ها
خيلی سالا گذشته
سوار نازنينم رفته وبرنگشته
منتظرم که يک روز فرزند صاحب من
حضرت مهدی بياد
بريم به جنگ دشمن
شاعر : محمد کامرانی اقدام
مجموعه ی شعر کودکان کربلا
اسب امام حسينم يه اسب تند وتيزم
به من میگن ذوالجناح پيش همه عزيزم
کسی به غير از امام سوار من نميشه
محبتش تو قلبم خيلی دونده ريشه
تو چشمای درشتم يه آسمون ستاره س
تو سينه ي من اما يه قلب پاره پاره س
چشمای من به رنگ آسمون کربلاست
اشکای من برای تشنگی بچه هاست
وقتی امام پيشمه ساکت وسر به زيرم
وقتيکه نيست کنارم تنها وگوشه گيرم
امام حسينو بردم سوار خود به ميدان
تا که امام بجنگه با دشمنای اسلام
نسيم دستان او
تا می پيچه تو يالم
از اين که اسب اويم من به خودم می بالم
کسی تو دنيا اسبی شبيه من نديده
اسبی زمن قشنگ تر خدا نيافريده
وقتی امام سوم می خواس بره به ميدان
ديدم که اهل خيمه پر يشونن پريشون
حلقه زدن به دورم شبيه حلقه ی اشک
دست يکی به گردن به دست ديگری مشک
از چشماشون پيدا بود
تشنگی والتماس
رو يال من می ريختن دونه به دونه الماس
يکی به پايم افتاد يکی به روی زينم
در اون ميون می گرييد سوار نازنينم
امام سوار من شد بدون يار وياور
رفتم به سوی ميدان به جنگی نابرابر
غروب کربلا من زخمی وتنها شدم
اسبی بدون صاحب رها تو صحرا شدم
در کربلا به پای بود غوغائی توی خيمه
روم نمی شد بی سوار برم به سوی خيمه
از اون زمون بچه ها
خيلی سالا گذشته
سوار نازنينم رفته وبرنگشته
منتظرم که يک روز فرزند صاحب من
حضرت مهدی بياد
بريم به جنگ دشمن
شاعر : محمد کامرانی اقدام
تعليق