وصف يار
رفته بودم يك شبى در مجلسى**در ميان جمع مردم حرف خوبى زد كسى
گفت: آقا گر بپرسند كافران**پس چه شكلى است قامت آقايتان
ما چه گوئيم در جواب آقاى من**چهره بنما بر رخ اعماى من
البته ما خود مقصر بوده ايم**تاكنون اين چهره را نى ديده ايم(نديده ام)
روى زيباى تو يك فرزانه است**ديدنش از بهر من افسانه است
گرچه من روى تورا نى ديده ام**وصف آن زيبا رخت بشنيده ام
هركسى از من بپرسد يك زمان**بر كه ماند چهره آقايتان
من بگويم يوسف زهراست او**چهره اش چون سيد بطحاست او
گونه ها سرخ است و ابروها سياه**قامتش افراشته صورت چو ماه
حال زيبايى به لب دارد گلم**مى شود روشن زديدارش دلم
خُلق او نرم و نگاهش مهربان**مى نشيند گفته اش بر دل به جان
كى شود محدود او اندرز زمان**يا شود محصور او اندر مكان
عالم اندر دست او باشد همه**او ندارد قدر خَرْدل واهمه
توپ و تانك و بمبهاى سهمگين**ژ3 و سيمنيوف و بحرى زِ مين
اين همه انبارهاى بى نظير**در يد والاى او باشد اسير
قدرتش را كى توانى وصف نمود**قدرت او را كسى واصف نبود
دل نوشته های سرلكى، لرستان، ازنا، طلبه حوزه علميه
رفته بودم يك شبى در مجلسى**در ميان جمع مردم حرف خوبى زد كسى
گفت: آقا گر بپرسند كافران**پس چه شكلى است قامت آقايتان
ما چه گوئيم در جواب آقاى من**چهره بنما بر رخ اعماى من
البته ما خود مقصر بوده ايم**تاكنون اين چهره را نى ديده ايم(نديده ام)
روى زيباى تو يك فرزانه است**ديدنش از بهر من افسانه است
گرچه من روى تورا نى ديده ام**وصف آن زيبا رخت بشنيده ام
هركسى از من بپرسد يك زمان**بر كه ماند چهره آقايتان
من بگويم يوسف زهراست او**چهره اش چون سيد بطحاست او
گونه ها سرخ است و ابروها سياه**قامتش افراشته صورت چو ماه
حال زيبايى به لب دارد گلم**مى شود روشن زديدارش دلم
خُلق او نرم و نگاهش مهربان**مى نشيند گفته اش بر دل به جان
كى شود محدود او اندرز زمان**يا شود محصور او اندر مكان
عالم اندر دست او باشد همه**او ندارد قدر خَرْدل واهمه
توپ و تانك و بمبهاى سهمگين**ژ3 و سيمنيوف و بحرى زِ مين
اين همه انبارهاى بى نظير**در يد والاى او باشد اسير
قدرتش را كى توانى وصف نمود**قدرت او را كسى واصف نبود
دل نوشته های سرلكى، لرستان، ازنا، طلبه حوزه علميه
تعليق